یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
من تمام زندگیمو صبر کردم تا یه اتفاقی بیفته
حالا فهمیدم که هیچ اتفاقی نمیافته ؛
یا این که این اتفاق افتاده و درست تو اون لحظه من چشمهام رو بسته بودم.
نمیدونم کدوم بدتره. این که از دست داده باشمش
یا این که بدونم چیزی برای از دست دادن وجود نداشته ...
سقوط فرشتگان
تریسی شوالیه
سختیها را جدی نگیر...!
اصلا بگذار از این همه خونسردیات تعجب کند.
بگذار بداند تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی!
اصلا تا بوده این چنین بوده، سختیها همین را میخواهند؛
میخواهند جدی بگیریشان، آنوقت دست بگذارند بیخ گلویت
و نگذارند آب خوش از گلویت پایین برود!
اما تو مثل همیشه آرام باش، مثل همیشه بخند
، سخت باش، اما سخت نگیر.
بگذار سختی با تمام وجودش احساس کند،
که هنوز هم کسی در این گوشه از دنیا، سخت تر از خودش پیدا می شود.
تو قوی باش... فقط همین!!