روزی که اولین موی سپیدت را در آینه میبینی و اشک در چشمانت حلقه میزند ،
منم که موهایت را در دستان مردانه ام جمع میکنم و
در آغوشم سفت میفشارمت و در گوشت زمزمه میکنم که
« امروز دو برابر عاشقتم ای شراب کهنه »
آنقدر به تو فکر میکنم
که یادم میرود
از خواب بیدار شوم
کاش
بودی و میگفتی
دیوانه
بیدار شو
صبحانه سرد میشود!
روزگاری خواهد رسید ....
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،
به یاد من ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی
دلت هوایم را خواهد کرد
به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را
به یاد خواهی آورد خنده هایم را
به یاد خواهی آورد حرف هایم را
مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی: دلتنگت شده ام
!.! بوی ناب آدم میدهند !.!