روزی که برای اولین بار
دکتر افشین یداللهی
میخواهی بروی ....برو...
میخواهی بخند...بخند....
میخواهی ترکم کنی.....بکن...
من دیگر نیازی بهت ندارم...
هر روز و هر شب...
جای خالیت را با....
یه دنیا بغض...
چند تا sms....
یه سکوت تلخ...
یه اسمون تاریک....
یه بغل گریه...یه هوای دلهره....
و...............................
دلتنگی های نفس گیر...
پر میکنم...جای خالیت را...
تو میخواهی بروی...برو....
نیازی بهت نیست!!!!!!!!!!
آهاے همیشگے ترینم!
تمام فعل هاے ماضے ام را ببر..
چہ در گذر باشے
چہ نباشے
براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے
خواهے بود..
من هر لحظه تو را صرف مے کنم
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...
و من ...روبه روی تو ...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم!............!