به
تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
سلام
خیلی زیبا بود
ممنون
تغییر آگاهى به تغییر بینش و اندیشهها منجر شده و این خود، تغییر در نظام ارتعاشى انسان را به دنبال دارد و نخست بر کیفیات زندگى باطنى اثر مىگذارد...
سلام مسعودجان.خوبی عمو؟
چند بار قبلنا اومدم ولی نمیشد نوشته هات رو خوند.
شکر خدا امروز درست شده و هم میشه خوند و هم میشه نظر داد.
جالب بود شعرت.
شاعرش کیه؟خودت نوشتی؟
لذت بردم از خوندنش.
سلام برسون.
سلام اقا مسعود
مرسی قشنگ بود
به وب من سر بزن اپم
من عادت کردنو دوست ندارم
سلام
ممنونم از حضورتون
سلام دوست من.زیبا بود.مرسی.
اگه دوست داشتی راجع به مطلب "دنیای نامرئی من..." نظر بده.مرسی.