برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

تالاب کمجان +عکس+ویدئو

سلام دوستان

حتما کم و بیش در مورد تالاب کمجان خبر هایی به گوشتون خورده

تالابی که با اراده و خواست مردم محلی جان دوباره یافت

تو این پست چند تا عکس قشنگ به همراه یک ویدئو  از این تالاب زیبا گذاشتم

امیدوارم از دیدنش لذت ببرید.

با آرزوی روزهایی بهتر برای آینده تمامی میراث سبز این سرزمین








بقیه عکسها به همراه یک ویدئو کوتاه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

وقتی....


وقتی واقعیت ها , آدم را فریب بدهند چه کار می شود کرد ؟

روزگاریست که حقیقت هم لباسی از دروغ بر تن کرده است

و راست راست توی خیابان راه می رود
 
عشق نشسته است کنار خیابان , کلاهی کشیده بر سر و دارد گدایی می کند
 
و مرگ , در قالب دخترکی زیبا , گلهای رز زرد می فروشد
 
زندگی , در لباس افسر پلیس , برای ماشین های تمدن سوت می زند

و شادی , در هیئت گنجشکی کوچک , توی سوراخی در زیرشیروانی , از ترس
 
گربه خشونت , قایم شده است

و آدم ها , همان غورباقه های سرگردان مرداب تنهایی هستند

که شاد از شکار مگس های عمرشان شب تا صبح غورغور می کنند





زندگی

زندگی رسم خوشایندیست...

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ...
 
زندگی پرشی دارد به اندازه عشق...

زندگی چیزی نیست که لبه طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...

زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجر دارد...

زندگی سوت قطاریست که در خواب پلی می پیچد...

زندگی گل به توان ابدیت...

زندگی ضرب زمین در ضربان دل هاست...

زندگی هندسه ی ساده ی تکرار نفس هاست...

هر کجا هستم باشم...آسمان مال من است...

پنجره...قکر..هوا...عشق...زمین...مال من است...

آری آری...زندگی زیباست....

زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست...

گر بیافروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست...

ور نه خاموشست و
خاموشی گناه ماست...




سهراب سپهری

غزلی از حافظ

حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد


ازسر پیمان گذشت ، برسر پیمانه شد


شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب


باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد


مغبچه ای می گذشت ، راهزن دین و دل


در پی آن آشنا از همه بیگانه شد


آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت


چهره خندان شمع آفت پروانه شد


صوفی مجنون که دی جام و قدح می شکست


دوش بیک جرعه می، عاقل و فرزانه شد


نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری


حلقه او راد ما مجلس افسانه شد


منزل حافظ کنون بارگه کبریاست


دلبردلدار رفت، جان بر جانانه شد




گفت و گوی عاشق و معشوق

معشوقی از عاشق پرسید من قشنگم؟


عاشق جواب داد :نه


پرسید دلت می خواهد با من باشی؟


گفت:نه


پرسید اگر ترکت کنم گریه می کنی؟


گفت :نه


معشوق با چشمانی پر از اشک میخواست عاشق را ترک کند که  دست معشوق را گرفت و گفت:


قشنگ نیستی .....زیبایی


نمی خوام با تو باشم....نیاز دارم با تو باشم


اگه ترکم کنی گریه نمی کنم ......میمیرم