برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

برای دل خودم

شکسته تر از آنم که سنگ برداری و می دانم حقم هست تمام این شکستن ها ...نمی رنجم اگر گاهی تو هم یک سنگ برداری

گیلاس آبی

به نام یکتای بی همتا

به تمام مقدسات سوگند

به عشق دیدن لبخند توست

که به این دنیا پایبندم

عمر شادی هایت بلند

گلم.....دلم.....دلبندم

*******************************

حاصل اعتقاد یک کودک

به اینکه خورشید

هیچ گاه دلش را نمی شکند

میلاد یک آدم برفی است!

گیلاس آبی۲

به نام یکتای بی همتا

در این روز های خالی از معجزه

وجود تو نعمتی ست برای زمین

فرشته ای که

در کمترین ارتفاع پرواز می کنی!!!

**************************************

آینه، تکه شیشه بی ارزشی بیش نیست!

این شکوه زیبایی توست

که به آن اعتبار  می بخشد دوست من!

باور کن

*************************************

خدای مهربانم

تو بهتر از هر کسی می دانی

که من شاعر نیستم

این عظمت توست که بر دستانم جاری ست و

این چنین قلبها راتسخیر می کند!!!!

بدرود از احمد شاملو

برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند

قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد

قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید

قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می خواهم

تا انسان را در کنار خود حس کنم.

دریاهای چشم تو خشکیدنی است

من چشمه ئی زاینده می خواهم.

پستان هایت ستاره های کوچک است

آن سوی ستاره من انسانی می خواهم:

انسانی که مرا بگزیند

انسانی که من او را بگزینم،

انسانی که به دست های من نگاه کند

انسانی که به دست هایش نگاه کنم،

انسانی در کنار من

تا به دست های انسان ها نگاه کنیم،

انسانی در کنارم، آینه ئی در کنارم

تا در او بخندم، تا در او بگریم . . .

خدایان نجاتم نمی دادند

پیوند ترد تو نیز

نجاتم نداد

نه پیوند ترد تو

نه چشم ها و نه پستان هایت

نه دستهایت

              کنار من قلبت آینه ئی نبود

کنار من قلبت بشری نبود .

محبت

نام تو رو آورده ام دارم عبادت میکنم

گرد نگاهت گشته ام دارم زیارت میکنم

دستت به دست دیگری از این گذشته کار من

اما نمی دانم چرا دارم حسادت میکنم

گفتی دلم را بعد از این دست کس دیگر دهم

شاید تو با خود گفته ای دارم اطاعت میکنم

رفتم کنار پنجره دیدم تو را با بگذریم

چیزی ندیدم این چنین دارم رعایت میکنم

من عاشق چشم تو ام تو مبتلای دیگری

دارم به تقدیر خودم چندیست عادت میکنم

تو التماسیم میکنی جوری فراموشت کتم

با التماس ولی تو را به خانه دعوت میکنم

گفتی محبت کن برو باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باورکنی دارم محبت میکنم

دیدار واپسین

باران کند، ز لوح زمین، نقش اشک، پاک

آواز در، به نعرة توفان. شود هلاک

بیهوده می فشانی اشک این چنین به خاک

بیهوده می زنی به در، انگشت دردناک.

دانم که آنچه خواهی ازین بازگشت، چیست:

این در به صبر کوفتن، از درد بی کسی است.

دانم که اشک گرم تو دیگر دروغ نیست:

چون مرهمی، صدای تو، با درد من یکی است.

افسوس بر تو باد و به من باد! از آنکه، درد

بیمار و درد او را، با هم هلاک کرد.

ای بی مریض دارو! زان زخمخورده مرد

یک لکه دود مانده و یک پاره سنگ سرد